محل تبلیغات شما

رمان : عاصی 

نویسنده : زهرا دلگرمی

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان عاصی :

ـ دیوونه شدی ؟ میخوای اوضاعو از اینی که هست بدترش کنی ؟ کافیه جلوی رئیسی اینو بگی یه نامه می ذاره رو پرونده ت خلاص .
ـ عطا ….

میان حرفش پرید و این بار با لحنی ملایم اما همچنان جدی گفت
ـ میدونم سخته… بخدا می دونم ولی تو هم باید به خودت مسلط باشی پسر ! کلهر می گه تا امنیت جانی پدرت برای قاضی محرز نشه حکمو تغییر نمی ده . حالا تو هلش دادی یا ندادی و خودش از پله ها پرت شده مهم نیست . مهم شاکیه که افتاده رو تخت بیمارستانو بامبول جدیدشم ه ی خون توی سرشه !

مکثی کرد و کلافه تر ادامه داد :

ـ پدرت پشتت نیست سورن و متاسفانه در حال حاضر تمام مدارک بر علیه توئه . درکت می کنم به خود خدا قسم می فهمم داری عذاب می کشی اما باید یه کم تحملتو ببری بالا .

طنین خسته ی سورن پیچید توی گوشی :
ـ چهلم مادرم نزدیکه … باید تا اون موقع بیام بیرون !
ـ نمی خوام نا امیدت کنم ولی … فکر نمی کنم بشه خصوصا که …
ـ عطا .

عطا در سکوت پلک زد و سورن با نفسی سنگین که اندوه و خستگی اش کاملا قابل لمس بود گفت :
ـ قول دادم بهش … قول دادم بعد چهل مادرم برم خواستگاریش ….

دل عطا در سینه مچاله شد و سوال سورن پتک شد روی شانه های وجدانش .
ـ چه خبر ازش ؟ رفتی سراغش ؟

ـ نه متاسفانه ! هنوز …. موفق نشدم ببینم

لینک سایت منبع:

ناول کافه


حبیب دانلود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها